کد مطلب:129378 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:194

نقشه قتل ابن زیاد در خانه هانی
ابن اثیر می نویسد: هانی بن عروه بیمار شد و عبیدالله به عیادتش آمد. عمارة بن عبدالسلولی به او گفت: همه تدبیر گروه ما كشتن این ستمگر است. اینك كه خداوند امكان آن را برایت فراهم ساخته است، او را بكش. هانی گفت: دوست نمی دارم كه در خانه ام كشته شود.

ابن زیاد نیز آمد و لختی كنارش نشست و سپس بیرون شد.

جمعه ای نگذشته بود كه شریك بن اعور بیمار شد. وی در خانه هانی منزل كرده بود. شریك نزد ابن زیاد و دیگر سران منزلتی والا داشت. او سخت پایبند تشیع بود. او با عمّار در جنگ صفین شركت داشت. [1] عبیدالله نزد او فرستاد و پیغام داد: من امشب به دیدن تو می آیم. شریك به مسلم گفت: این فاسق امشب به دیدار من می آید. پس از آن كه نشست تو حمله كن و او را بكش. سپس در قصر بنشین كه هیچ كس میان تو و قصر مانع نیست. اگر من از بیماری ام بهبودی یافتم به بصره می روم و اداره آنجا را از سوی تو به عهده می گیرم.

شب هنگام عبیدالله آمد و شریك به مسلم گفت كه مبادا از چنگش بگریزد. ولی هانی به عروه گفت: من دوست نمی دارم كه او در خانه من كشته شود.

عبیداله آمد و نشست و از شریك درباره بیماری اش پرسید؛ و گفت وگو را طول داد. شریك كه دید مسلم بیرون نمی آید، ترسید كه عبیدالله از چنگش بگریزد، و گفت: در انتظار چیستید كه به سلمی درود نمی گویید! آبم دهید، هرچند كه جانم درآید! [2] .


این را دو یا سه بار بر زبان آورد. آنگاه عبیدالله گفت: در چه حالی است؟ آیا هذیان می گوید؟ هانی گفت: آری، از پیش از بامداد تا كنون كارش همین است. و عبیدالله بازگشت.

نقل دیگری حاكی است كه وقتی شریك گفت: آن را به من بنوشانید و سخنش بر هم ریخت، مهران [3] به موضوع پی برد و به عبیدالله چشمك زد و او از جا برخاست. شریك گفت: یا امیر، می خواهم به شما وصیت كنم. گفت: باز می گردم.

مهران به او گفت: قصد كشتن تو را داشت. گفت: با این همه كه او را بزرگ داشته ام؟! و در خانه هانی كه پدرم آن همه به او خوبی كرده است؟! مهران گفت: قضیه همان است كه گفتم.

پس از برخاستن ابن زیاد، مسلم بن عقیل بیرون آمد. شریك گفت: چه چیز تو را از كشتن او باز داشت؟ گفت: دو چیز: یكی آن كه هانی دوست نداشت عبیدالله در خانه اش كشته شود و دیگر حدیثی كه علی (ع) از پیامبر روایت كرده است كه ایمان، بندِ غافلگیرانه كشتن است و مؤمن، مؤمن را غافلگیرانه نمی كشد.

هانی گفت: اگر او را می كشتی، فاسق تبهكار و فاجری كافر و خائن را كشته بودی! شریك سه روز بعد مرد. [4] و عبیدالله بر او نماز خواند!» [5] .



[1] شريك از بصره همراه عبيدالله زياد آمده بود و در خانه هاني بن عروه منزل كرده بود (مشيرالاحزان، ص 31) يا آن كه هاني خود دعوت كرده بود كه به خانه اش برود. دينوري گويد: «هاني رفت و او را به خانه خود آورد و در همان اتاقي كه مسلم بود، او را جاي داد (الاخبار الطوال، ص 233). او هاني را براي كمك به مسلم تشويق مي كرد (همان مأخذ).

[2] ابوالفرج اصفهاني گويد: «شريك به سخن آمد و گفت: در انتظار چيستيد كه به سلمي درود بگوييد. هم بر سلمي درود بگوييد و هم بر آن كس ‍كه بر او درود گفت و با شتاب او را از جام مرگ بنوشانيد.

شما را به خدا به من بنوشانيد هرچند كه جانم در آيد. اين را دو يا سه بار بر زبان آورد» (مقاتل الطالبين، ص 65، مؤسسه دارالكتاب للطباعة و النشر قم).

[3] مهران: غلام ابن زياد و از نزديكان و اشخاص مورد اعتماد وي بود.

[4] پس از قتل مسلم و هاني، به عبيدالله گفتند آن سخني كه از شريك در بيماري اش شنيدي، براي تشويق مسلم و فرمان كشتن تو بود. عبيدالله گفت: به خدا سوگند كه هرگز بر جنازه مردي از اهل عراق نماز نخواهم خواند. به خدا سوگند كه اگر قبر زياد در ميان آنان نبود، شريك را نبش قبر مي كردم» (تاريخ الطبري، ج 3، ص 282).

[5] الكامل في التاريخ، ج 3، ص 390، نيز ر.ك: تجارب الا مم، ج 4، ص 44؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 282، با اندكي تفاوت. در ان آمده است: هاني گفت: به خدا سوگند كه اگر او را مي كشتي، فاسقي تبهكار و فاجيري كافر و خائن را كشته بودي. ليكن من دوست نداشتم كه در خانه من كشته شود!» نيز در آن آمده است: «ايمان، بند غافلگيرانه كشتن و مؤمن غافلگيرانه نمي كشد».